به نام خداوند مهربان
نام داستان : کاراگاه آرباند { کاراگاه آرباند یک خانم است}
ه!ه! کاراگاه آرباند! کاراگاه آرباند از تماشا کردن اکواریوم دست کشید و با بی حوصلگی گفت: “بله نانسی چی کار داری ؟ ” نانسی دستیار عجیب غریب کاراگاه آرباند است. نانسی گفت: ” یک ماموریت به دستم رسیده!” کاراگاه آرباند با هیجان گفت: “بدو بدو زود بگو.” نانسی گفت: ” آتراداردون به همراه اسبش در کوههای ساربون کشته شده است.” کاراگاه آرباند گفت:” وای من آتراداردون رو دوست داشتم. اون دوست من بود. اما تا قبل از اینکه عضو مافیا بشه.” نانسی گفت:” حالا وقت این حرف ها نیست. بزن بریم.” آرباند گفت:” کجا؟”. نانسی جواب داد:” کوه نوردی. به عنوان دو خانم ثروتمند داریم میریم. برای هردومون اتاق گرفتم. اونم در راک هولم.”
بعد از ۵ ساعت و ۴۵ دقیقه به راک هولم رسیدند. آرباند تا مستخدم را دید فریاد زد:” لیوا، کجا بودی!” بعد از کلی خوش و بش نانسی موفق شد آرباند را به اتاق ببرد. صبح روز بعد ارباند و نانسی از لیوا خداحافظی کردند و به سمت بالای کوه یعنی همان جایی که آن اتفاق دردناک افتاده بود، حرکت کردند. در راه آرباند کلی درباره ی روزهایی که با لیوا به دانشگاه می رفت و از وضع بد مالی لیوا که نتوانسته بود تا آخر درسش را تمام کند و بدون مدرک مانده بود و… صحبت کرد تا به صحنه ی جرم رسیدند.
بعد از جند دقیقه نگاه کردن به آن صحنه نانسی گفت: “حالا موضوع اینه که قاتل آتراداردون کیست؟” آن ها با تعجب دیدند که گلوله دقیقا” وسط سینه ی آتراداردون زده شده است. آرباند می گوید که وقتی با لیوا کلاس تیراندازی می رفته، سوزی زالبانیا می توانسته همچین شلیکی بکند. آنها به هتل بر می گردند و با تعجب می بینند که لیوا با یکدسته گل منتظر آن هاست. آرباند به لیوا می گوید که باید روی پرونده کار کند و نمی تواند زیاد با او حرف بزند و بعد از چند دقیقه لیوا آرباند را متقاعد می کند که یک روز دیگر نیز پیش آن ها بماند.
وقتی به دفتر بر می گردند نانسی می گوید که کمی به سوزی شک کرده و باید او را ببیند .
کاراگاه آرباند هم موافقت می کند که سوزی را ملاقات کند .
بعد از چند ساعت سوزی ،کاراگاه آرباند ونانسی توی اتاق بازجویی با هم سرو کله می زنند که ناگهان کاراگاه آرباند با صدای بلند می گویند : پس تو می گویی تمام آن مهارت های تیر اندازی را از پدرت یاد گرفتی؟ سوزی سرش را به علامت بله تکان می دهد. نانسی می گوید: پدرت کجاست؟ سوزی جواب می دهد: لیورپول! بعد از ساعت هفت و چهل و دو دقیقه در منزل پدر سوزی در حال خوردن چای هستند که یک دفعه آرباند می گوید که می خواهد تنهایی با لارک (پدر سوزی) صحبت کند و بعد از اینکه کاراگاه آرباند مطمئن شد نانسی و سوزی خیلی دور شدند می پرسد خوب بریم سر جریان قتل ! لارک می گوید : قتل ! کدوم قتل ! کاراگاه آرباند می گوید که آتراداردون چگونه و چطور به قتل رسیده است . و لارک گفت: لیوا را دیدی ؟ او در هتل واشتینگ هال در راک هلم مستخدم است چرا به او شک نکردی؟ کاراگاه آرباند گفت: چطور مگه ؟ لارک توضیح می دهد: او مرا آموزش داد فکر می کردم چون دوست داشتم به من یاد داد اما اینگونه نبود مافیا از جمله اترا داردون خانوادهاش را به تهمت آنکه جاسوسند اعدام کردند لیوا پس از ۲ سال زندان تبرئه شد و پس از آن تنها هدفش انتقام بود. کاراگاه آرباند: چرا به تو یاد داد؟ لارک: طعمه چون …….. کاراگاه آرباند که حالا جواب چراهایش را گرفته بود از خانه لارک بیرون آمد و با نانسی سوار اولین قطار به سمت لندن شدند. نانسی که تمام موضوع را از زبان کاراگاه آرباند در طول راه شنیده بود، اتاقی را برای هردوشان در راک هولم (جایی که لیوا مستخدم بود) رزرو کرد. آن ها لیوا را دستگیر کردند. بعد از شنیدن اعترافات، دادگاه او را به ۱۰ سال زندان محکوم کرد. بعد از ۵ روز و ۲ ساعت و دو دقیقه، در دفتر آرباند می گوید:”بالاخره یک پرونده دیگر را نیز حل کردیم. پس برویم کمی خوش بگذرانیم.” و سپس آن ها برای ۵ شب و شش روز در راک هولم مشغول خوش گذرانی بودند.
نویسنده و تایپیست: کیمیا هاشمی/ کلاس پنجم
سلام
خلاقیت و اوج داستانت زیبا بود و استعداد خوبی داری
سعی کن که جایگاهت را بالا ببری
مطمئن باش که موفق خواهی شد و داستان هایت بسیار بسیار عالی میشوند
ادامه بده و تسلیم نشو
ممکنه بعضیا اصلا کسی نباشن، ولی خیلیا بالاخره یه کسی میشن… فراموش نکن که باید ادامه بدی….
کیمیا جونم خیلی قشنگ بود ! آفرین ! همینطوری ادامه بده
آفرین کیمیا خیلی خیلی قشنگ بود😍❤😘
ممنونم که خوندی رومینا جون 😍
خواهش می کنم بهترین دوست دنیا😘😍🙈❤
❤️love you
افرین کیمیا جون
داستان جالب و قشنگی بود
لذت بردم
ممنونم که وقت گذاشتی عزیزم❤
سلام عزیزم خوشحالم که به نوشتن علاقه مندی ولی یه چیزی فکر منو درگیر کرده که چرا تمام اسامی و حتی زمینه داستانت را خارجی انتخاب کردی لطفا جواب بده ما ایرانی هستیم و باید فرهنگ ایرانی رو رواج بدیم البته شاید هدف دیگه ای باشه که من اطلاع ندارم بهر حال موفقیت تو رو در این زمینه آرزو دارم
سلام خانم طاهری عزیز ممنون که وقت گذاشتید راستش من در کتاب های کاراگاه ایی که خواندم از اسامی خارجی استفاده شده بود به همین دلیل هم
موقع نوشتن داستان این اتفاق افتاد البته از نظرمن هیچ فرقی با یکدیگر نمی کنند ببخشید که دیر جواب دادم